آشنایی با بیماریهای روحی و جسمی و نحوه درمان

معرفی کامل و عوامل ایجاد کننده و روشهای جدید درمان

آشنایی با بیماریهای روحی و جسمی و نحوه درمان

معرفی کامل و عوامل ایجاد کننده و روشهای جدید درمان

25 نکته برای توقف احساس پوچی

امروزه با افرادی مواجهه می شویم که زندگی خود را پوچ و بی معنا می دانند. دلیل این احساس این است که علائق ما بیشتر شده و زندگی ما را راضی نمی کند.
برای جلوگیری از این احساس، 25 مورد زیر را مد نظر داشته باشید و به آنها عمل کنید:
1- محرک ها را بشناسید. کی و کجا این احساس به شما دست می دهد؟ آیا یک موقعیت خاص و یا یک فرد خاص، احساس پوچی شما را تحریک می کند؟ هر زمانی که آن محرک برای شما پیش آمد، آن را در ذهن خود ثبت کنید. از آن زمان به بعد، می توانید با توجه به نیازهایتان، تغییرات را بوجود آورید.
2- احساسات خود را بشناسید. چشمان خود را ببندید و راجع به بدترین زمانی که احساس پوچی داشتید، فکر کنید. به احساس خود چه رنگی می دهید و آن را به چه شکلی می بینید؟
3- به کسی بگویید. برخی اوقات وقتی راجع به احساسات خود با کسی صحبت می کنید، آن احساس یا کم می شود و یا از بین می رود. با کسی حرف بزنید که شما را می فهمد و با شما صادق است.
4- بیرون بروید. بسیاری از افراد وقت زیادی را صرف کار می کنند و وقت کافی برای لذت بردن از طبیعت ندارند. بیرون رفتن و چرخیدن در طبیعت، احساس خوبی برایتان بوجود می آورد.
5- کمک کنید. اگر افکاری را که باعث افسردگی می شود، دوباره مرور کنید، باعث می شود احساس پوچی کنید. رفتن به مکان های مذهبی (مثل مسجد، زیارتگاه ها و ...)، شرکت در کارهای گروهی و اجتماعی و کمک به افراد محروم می تواند به شما احساس ارزشمندی بدهد. کمک کردن به دیگران باعث می شود که فرد دریافت کننده کمک، سپاسگزار باشد و فرد کمک کننده، در قلب خود احساس خوبی داشته باشد. علاوه بر آن باعث آزاد شدن هورمون اندروفین می شود که همانند سروتونین نشاط آور می باشد و باعث کاهش فشار خون و ضربان قلب می شود و آرامش بیشتری را به شما می دهد. دید مثبت راجع به زندگی داشته باشید و سعی کنید نکات خوب را بیشتر ببینید
6- کمک بگیرید. افرادی که دائما احساس پوچی می کنند، دچار افسردگی هستند. کمک خواستن از دیگران به معنای ناتوانی نیست. در زندگی همه افراد پست و بلندی وجود دارد. کسی که در زندگی دچار نزول شده، اگر از فردی کمک بخواهد، زودتر می تواند در زندگی صعود داشته باشد. مشاوره، مصرف دارو و درمان های طبیعی همه خوب هستند و شما می توانید با کمک این ها، از نزول کردن در زندگی جلوگیری کنید.

7- اجازه ندهید افکار ناراحت کننده در ذهن شما جای بگیرد و همیشه آرام باشید.
8- عشق بورزید.
9- در جمع خانواده باشید. اگر در محلی زندگی می کنید که خانواده تان در آنجا نیست، دنبال دوستانی بگردید که افکار مثبتی دارند و از شما حمایت می کنند. 10- خود را سرزنش نکنید. این یکی از ساده ترین و مهم ترین روش های مقابله با افسردگی می باشد.
11- سعی کنید نیمه پر لیوان را ببینید. دید مثبت راجع به زندگی داشته باشید و سعی کنید نکات خوب را بیشتر ببینید. برای مثال اگر باران می بارد، به این فکر کنید که باران باعث می شود احساس خوبی به شما دست دهد، زیرا با آب باران، گیاهان سبز می شوند.
12- در شب خوب بخوابید. همه افراد نیاز یکسانی به خوابیدن ندارند. برای مثال یک فرد ممکن است 5 ساعت بخوابد و بعد از آن با انرژی زیادی از خواب بلند شود، ولی فردی دیگر بعد از 8 ساعت خواب، باز هم نیاز به خواب داشته باشد. رابطه بین خواب و افسردگی هنوز مشخص نیست، اما محققان پیشنهاد می کنند که افراد افسرده، برنامه منظمی برای خواب و بیداری داشته باشند.
13- اجازه دهید نورخورشید به داخل خانه تان بیاید. هنگامی که از خواب بلند می شوید، اگر اتاقتان با نور خورشید روشن شود، در تمام طول روز احساس شادمانی می کنید. پرده ها را کنار بزنید و اجازه دهید نورخورشید، خلق و خوی شما را بهتر کند.

14- لامپ خانه تان را عوض کنید. یکی از مهم ترین علل اختلال خلقی فصلی، کمبود نورخورشید است. اگر فکر می کنید افسردگی شما به علت کمبود نورخورشید است، در آشپزخانه و یا در اتاقی که خانواده دور هم جمع می شوید، لامپ های فلورسنت آفتابی قرار دهید. نور این لامپ ها شبیه نورخورشید هستند و بهتر از نور لامپ های رشته ای می باشند.

15- لبخند بزنید. در یک مطالعه، به یک گروه از شرکت کنندگان گفته شد لبخند بزنند و به گروه دیگر گفته شد اخم کنند. بعد از آن، هر دو گروه را به تماشای کارتون دعوت کردند و مشاهده کردند، گروهی که گفته شده بود لبخند بزنند، در مقایسه با گروه مخالف، بیشتر می خندیدند. لبخند زدن و خندیدن هر چند مصنوعی باشد، باعث می شود مراکز شادی در مغز فعال تر شوند.

16- یکی دیگر از روش های جلوگیری از بارداری را امتحان کنید. برخی زنان اظهار می دارند بعد از مصرف قرص های ضدبارداری و یا استفاده از روش های هورمونی ضدبارداری، دچار تغییر خلق و خو و افسردگی می گردند. اگر تنها این عامل باعث افسردگی شما گشته است، پس روش های ضدبارداری غیرهورمونی را امتحان کنید.

17- خلاق باشید. نقاشی بکشید، مقاله بنویسید و هر هنری را که دارید انجام دهید تا به این وسیله افکار منفی را از خود دور کنید و شادتر باشید. 

18- رنگ آبی رنگی تسکین دهنده و کاهش دهنده اضطراب است. پس به آسمان، دریا و هر چیز آبی رنگ نگاه کنید. افرادی که افسرده اند، کاکائو بخورند، زیرا تریپتوفان موجود در آن باعث افزایش هورمون سروتونین می شود و این هورمون، خلق و خو را بهتر می کند 19- مراقب سلامتی خود باشید. افسردگی می تواند بیماری های دیابت و قلبی را تشدید کند. عدم مراقبت از سلامتی می تواند علائم افسردگی را بدتر کند.

20- داشتن برنامه منظم برنامه های روزانه را در ساعت های معین انجام دهید.

21- ترک سیگار سیگار علاوه بر آنکه باعث آسیب قلب و ریه ها می گردد، افسردگی را نیز در شما زیاد می کند.

22- دوری از الکل و مواد اعتیادآور
23- خوردن کاکائو افرادی که افسرده اند، کاکائو بخورند، زیرا تریپتوفان موجود در آن باعث افزایش هورمون سروتونین می شود و این هورمون، خلق و خو را بهتر می کند.

24- برنامه غذایی مناسب ماهی های چرب دارای امگا3 و آجیل دارای سلنیوم است و آب پرتقال منبع فولات است که همه اینها باعث آزاد شدن سروتونین و احساس شادی می گردند. کربوهیدرات و غذاهای دارای ویتامین D نیز باعث افزایش سروتونین می شوند. افسردگی و اضافه وزن با هم ارتباط دارند، پس سعی کنید وزن اضافی خود را کم کنید.

25- ورزش روزانه را انجام دهید. ورزش کردن، احساس خوبی به شما می دهد. هنگامی که 30 دقیقه و یا بیشتر ورزش می کنید، علائم افسردگی را از خود دور می کنید

چه موقع به روان پزشک مراجعه کنیم

چرا خیلی وقت ها به سهولت بدنمان را به تیغ جراحان می سپاریم اما برای سپردن بخش کوچکی از ذهن و روحمان به روان شناسان و روان پزشکان مقاومت می کنیم؟ چرا حتی زمانی که به هر دلیل، اندکی عقب نشینی می کنیم و رو در روی روان شناس، روان پزشک یا مشاور می نشینیم، تلاش می کنیم واقعیت را طور دیگری نشان دهیم؟

بعضی از ما وقتی در اتاق روان شناس یا روان پزشک می رویم و رو به روی او می نشینیم از اول در مقابل او جبهه می گیریم؛ به راستی چرا ما تا این حد از تاریکی های درون خودمان هراس داریم؟ برای دریافت چرایی آن به عوامل متعددی می توان اندیشید.
دکتر علیرضا اکرمی نژاد روان پزشک و مشاوره خانواده درباره این سوال ها به خراسان چنین می گوید: یکی از دلایل این است که قبل از پیدایش دانش روان شناسی به مفهوم علمی و دانشگاهی آن در طول تاریخ برخی از افراد برای درمان بیماران روانی به جادوگران و جن گیران روی می آوردند. این عامل در ناخودآگاه و در هزارتوی ذهن بشر تاثیر خود را گذاشته است. در آن زمان یکی از تبعات بیماری روانی یا حتی عصبی طرد از جامعه بود؛ امری که انسان همواره از آن گریزان است.

یکی دیگر از دلایل مراجعه نکردن مردم به روان شناس باورهای عجیبی است که وجود دارد. باورهایی نظیر این که روان شناس یا روان پزشک با نگاه کردن به فرد می تواند تمام رازها و مشکلات او را بخواند و...

وی می افزاید: از دیگر دلایل مراجعه نکردن به متخصصان بهداشت روان، فقر فرهنگی و اقتصادی است، به طوری که جامعه ما هنوز به یک تفکر علمی در این باره نرسیده است.

اگر بخواهیم با تفکر علمی پیش برویم، باید رویکرد علت و معلولی را دنبال کنیم، در هر حال مردم ما هنوز به این رویکرد عادت نکرده اند.

دکتر اکرمی نژاد با اشاره به این که در زمان قدیم خانواده ها هسته ای نبودند و ۳ تا ۴ نسل کنار هم زندگی می کردند می افزاید: به این ترتیب، کوچک ترها بسیاری از اطلاعات و مهارت های زندگی شان را از بزرگ ترها دریافت می کردند، اما حالا شکل خانواده ها تغییر یافته است که از طرفی با فروپاشی خانواده های بزرگ، عملاً ساز و کارهای قبلی از بین رفته است.هر نسلی تجربه خاص خود را دارد، تجربه هایی که خیلی از موارد تعمیم پذیر به دیگران نیست. در حال حاضر با توسعه فناوری های نوین اطلاعاتی و افزایش دامنه آگاهی های نسل جدید، جوانان تجربه قدیمی ترها را کمتر قبول می کنند. این جاست که تعارض به وجود می آید. از آن طرف نیز نه برای مراجعه به روان شناس و روان پزشک زمینه سازی لازم انجام شده است و نه جوانان تن به شیوه های سنتی می دهند.



علت بیماری های اعصاب و روان 

وی با اشاره به این که یکی از علت های بروز بیماری های اعصاب و روان تغییر(کاهش یا افزایش) ناقل های عصبی در مغز است، می افزاید:ناقل های عصبی مواد شیمیایی طبیعی مغز است که نقش مهمی در تنظیم خلق و خو و روحیات و تنظیم حالات اضطرابی و تنظیم جریان و محتوای تفکر دارد.

کاهش یا افزایش این ناقل های عصبی اختلالات روانی در فرد ایجاد می کند؛ به عنوان مثال کاهش ناقل های عصبی مانند دوپامین(Dopamin) یا سروتونین موجب ایجاد حالات افسردگی، اضطراب، کاهش اعتماد به نفس و کاهش انگیزه در شخص می شود و ترکیبات دارویی مانند فلوکستین یا سیتالوپرام با افزایش تدریجی میزان سروتونین باعث تنظیم خلق و خو وکاهش افسردگی در بیمار می شود. ناگفته نماند که اثر این داروها تدریجی ظاهر می شود.

نکته مهم این است که تا دوره درمان کامل نشده است بیمار نباید داروهایش را قطع کند.



علت های مراجعه به روان پزشکان 

این روان پزشک گروه های مراجعه کننده را به ۴ دسته تقسیم می کند که عبارت است از:

۱ - گروه اول کسانی هستند که مشکل را می بینند، مانند فرد مضطربی که هر اتفاقی او را نگران می کند و او واکنش های شدید نشان می دهد یا این که درباره وقایع معمول زندگی خود دچار دل نگرانی می شود و این دل نگرانی به ناراحتی خود و بستگانش می انجامد. یا افراد مبتلا به وسواس که قادر به کنترل افکار مزاحم خود در زمینه های مختلف نیستند و به دلیل وقت زیادی که صرف شست وشو یا کنترل کردن می کنند، باعث ناراحتی نزدیکان می شوند.

۲ - گروه دوم افرادی هستند که در روابط بین فردی دچار مشکل و نارضایتی می شوند، این افراد بیش از آن که به مشکل خود توجه کنند، در سازگاری با رفتارهای دیگران که مطابق میلشان نباشد، دچار تنش و نارضایتی می شوند و علت مراجعه خود را نیاز به افزایش تحمل برای سازگاری با محیط و افراد می دانند؛ اما نگرش و رفتارهای غیرانطباقی خود را قبول ندارند.

۳ - گروه سوم افرادی هستند که اصولاً علایم و مشکلات خود را قبول ندارند و باوری هم به مراجعه به روان پزشک ندارند. این افراد بیشتر در گروه اختلالات شخصیت شدید یا بیماران روان پریش قرار می گیرند. بین مراجعان روان پزشکی سرپایی کمتراز ۱۰ درصد را این گروه تشکیل می دهند؛ این افراد به اصرار اطرافیان و گاه با حکم پزشکی قانونی و به اجبار مراجعه می کنند.

۴ - گروه چهارم، افرادی هستند که برای گرفتن تصمیم خاصی یا مدیریت مسائل معمولی زندگی خود به مشاور مراجعه می کنند. از طرفی زندگی پیچیده امروزی و امکانات و انتخاب هایی که افراد دارند و از طرف دیگر میل به بهتر شدن و کمال طلبی زمینه ای می شود تا افراد برای انتخاب برتر به فردی مراجعه کنند که در این زمینه تخصص دارد. مشاوره در زمینه چگونگی رفتار با فرزند نوجوان، مشاوره های ازدواج و... دلایلی است که مردم به روان پزشک و یا روان شناس مراجعه می کنند.



تاثیر اختلالات روانی بر روابط فرد 

اختلالات روانی ممکن است تاثیر مخربی هم بر خود بیمار و هم بر خانواده بگذارد. تصور کنید بیماری دچار بدبینی شدید شده است و هر روز به بهانه ای از همسرش ایراد می گیرد و به وی معترض می شود که به عنوان مثال کجا بودی؟ با که بودی؟ چه کار کردی؟ هر روز تلفن همراه همسرش را بررسی می کند و دائم دنبال مچ گرفتن بدون دلیل از همسرش است؛ فضای چنین خانواده ای همیشه پرتنش است و حتی بچه ها در این خانواده ها آسیب های جدی می بینند. از طرفی این فرد که بدبینی شدید بیمارگونه دارد یا به اصطلاح دچار حالت «پارانوئید» شده است، هیچ گونه بینشی نسبت به بیماری خود ندارد از این رو خود برای درمان اقدام نمی کند و اگر از بیمار خواسته شود برای درمان مراجعه کند، ناراحت و پرخاشگر می شود.

در این موارد بهتر است خانواده خودشان گزارشی از وضعیت بیمار به روان پزشک بدهند و روان پزشک راهنمایی های لازم را بکند. در این مواقع بهتر است بیمار تحت درمان دارویی قرار گیرد.

ممکن است بپرسید که چگونه با مصرف دارو بدبینی بیمار کنترل می شود؟ جالب است بدانید این داروها با کنترل فعالیت دوپامین مغزی باعث کاهش شدید علایم روان پریشی در بیمار می شود.

اگر بیماری شدید باشد و بیمار برای درمان سرپایی همکاری نکند، بهتر است در بیمارستان بستری شود.

ممکن است بیمار علایم خفیف تری داشته باشد به عنوان مثال دچار علایم اضطرابی باشد و از حضور یافتن در جمع هراس داشته باشد. در این زمینه با رفتار درمانی و در صورت نیاز دارو درمانی، می توان برای درمان بیمار اقدام کرد. ترس های مختلف مانند ترس از ارتفاع، ترس از خون، ترس از فضاهای بسته، اختلال وسواس و در نتیجه اقدام به شست وشوهایی مکرر و وسواس کنترل کردن، طوری که بیمار قبل از خوابیدن بارها و بارها گاز و یا در اتاق را بررسی کند، از جمله اختلالاتی است که با رفتار درمانی و در صورت لزوم دارو درمانی می توان آن را درمان کرد. اغلب بیماران وسواسی نسبت به بیماری خودشان بینش دارند و خودشان داوطلب درمان می شوند.میگنا دات آی آر.در این زمینه به خانواده ها تاکید می شود که تاحد امکان باید محیط خانواده کم استرس باشد. بعضی خانواده ها معتقد هستند که اگر بیمار اراده کند می تواند بر بیماری خود غلبه کند و همه این ها تلقینی است و با تلقین می توان همه بیماری ها را درمان کرد! این سخن درستی نیست زیرا ریشه بیماری وسواس اضطراب و ناتوانی در کنترل علایم آن است و بیماری خود خواسته ای نیست و خود بیمار هم رنج زیادی می کشد.

وی می افزاید:در بیمارانی که دچار اختلالات اضطرابی از جمله بیماری وسواس هستند نیز به دنبال کاهش سروتونین مغزی علایم شروع می شود. از این رو روان پزشک داروهایی مانند فلوکستین، سیتالوپرام و سرترالین و... تجویز می کند تا فعالیت سروتونین مغزی افزایش یابد و به دنبال آن علایم بیماری کاهش پیدا کند. البته زمینه های اجتماعی و محیط پراسترس ممکن است تشدیدکننده علایم باشد و زمینه های ژنتیکی هم نقش زیادی در شروع علایم دارد.

به عنوان مثال اگر پدر یا مادر مبتلا به وسواس شدید باشند احتمال بروز این اختلال در کودکان این خانواده زیاد است.

از علل دیگر مراجعه به روان پزشک، اختلالات سوء مصرف مواد است، با توجه به این که مصرف مواد آثار مخربی بر سیستم اعصاب و روان افراد می گذارد، کار درمان اعتیاد مربوط به روان پزشکان است.

در مجموع علل مراجعه به روان پزشکان بسیار وسیع است. این موارد از یک اختلال ساده مانند اضطراب ضعیف و تا مواردی مانند روان پریشی را شامل می شود

روش هایی شگفت انگیز برای آرام کردن ذهن

آیا معمولاً احساس راحتی و آرامش می‌کنید؟ آیا هر روز سرشار از لذت هستید، طوریکه انگار هیچ مشکل یا درد احساسی ندارید؟ اگر اینطور است، مستقیماً به سراغ قسمت نظرات بروید و رمز کارتان را با ما در میان بگذارید. اگر هنوز مشغول خواندن هستید، پس جزء اکثریت مردم هستید که برای رسیدن به زندگی بهتر، آرام‌تر و لذت‌بخش‌تر تلاش می‌کنند. بااینحال به نظر چالشی غیرممکن می‌آید و در آخر بخاطر شکست در این راستا خودمان را از نظر ذهنی تنبیه می‌کنیم و به این نتیجه می‌رسیم که، «اصلاً من برای با آرامش زندگی کردن آفریده نشده‌ام.» 
هدف ما در این مقاله این است که تکنیکی ساده برای وارد کردن آرامش، لذت و نظم بیشتر به زندگی‌تان معرفی کنیم. 
چرا یافتن آرامش و لذت دشوار است؟
 اگر به مشکلاتمان نگاه کنید می‌بینید که بیشتر این مشکلات ریشه در ذهن ما دارند. فرض ابتدایی همه آنها یکسان است: یک اتفاق خارجی روی می‌دهد، ما انتخاب می‌کنیم که فقط یک طرف جریان را ببینیم و بعد طوری آن را تفسیر کنیم که دچار تعارضات ذهنی شویم که نتیجه آن نوعی رنج احساسی است. بااینکه گفتن «مشکلاتت را رها کن» آسان است، همه ما می‌دانیم که عمل به آن، به این سادگی‌ها هم نیست. همه ما سالها در جذب مشکلات و تعارضات شرطی‌سازی کرده‌ایم. 
به همین دلیل فقط گفتن «دیگر به مشکلاتت فکر نکن» چندان تاثیری روی ما نخواهد داشت. ما به ابزارهایی نیاز داریم که ریشه‌ای با مشکل برخورد کند. اجازه بدهید چیزی را امتحان کنیم. یک دقیقه (یا ۵ دقیقه) چشم‌هایتان را ببندید و طی این مدت تصمیم بگیرید که سکوت و سکون کنید و نگذارید با افکارتان از این سکوت بیرون بیایید (حالا دست از خواندن بردارید و این کار را بکنید). خوب، حالا چه اتفاقی افتاد؟
احتمالاً متوجه شدید که لحظه‌ای که ساکت شدید، افکار دیگر به سراغتان نیامدند--منظور افکار نامربوط است. این افکار نوعی مایه پرت کردن حواس است و ما را از سکوت درونی‌مان دور می‌کند. این فقط آزمایشی بود که در آن آگاهانه ذهنمان را مشاهده کرده و سعی کردیم ساکن بمانیم اما نتوانستیم. 
وضعیت فضای درونی‌تان را وقتی روزتان را می‌گذرانید و از افکار آلوده‌کننده غافلید، تجسم کنید. درنتیجه، فضای درونی ما با اطلاعات بی‌فایده، افکاری که برای سلامتی‌مان مفید نیستند، به هم خواهد ریخت. ازآنجاکه فضای درونی‌مان به هم ریخته است، وضوح و روشنی درونی‌مان و خرد ذاتی‌مان دور و تار می‌شود. و در نتیجه تماسمان با بخشی از خود درونی‌مان که مقدس، منطقی، آرام و جاودان است را از دست می‌دهیم.
حواس‌پرتی‌هایی که فوری و مهم می‌دانستیم، مثل تماشای تلویزیون، به‌روز کردن صفحه فیسبوکمان، چک کردن ایمیلمان، غیبت کردن پشت تلفن، ریختن موزیک‌های جدید روی گوشی‌تان و از این قبیل، همگی شما را عقب می‌برند. همه آنها توجه شما را عقب کشیده و حواس شما را از مسائلی که واقعاً برایتان اهمیت دارند چیزهایی که خوشبختی و شادی بادوام به زندگی‌ خودتان و دیگرانی که قرار است بشناسید، می‌آورند پرت می‌کند.
چه آن را تشخیص دهید و چه ندهید، اطلاعاتی که خودتان را در معرض آن قرار می‌دهید، فضای درونی شما را تا حدی پر می‌کند و بر احساسات و خواسته‌هایتان اثر می‌گذارد. و اگر دقت نکنیم، ممکن است خیلی راحت زمانی که وقت باارزشمان را صرف چیزهای بی‌ارزش می‌کنیم، زندگی‌مان را از دست دهیم و بعد با خود فکر کنیم که زندگی‌ام چه شد؟ 
چرا احساس بی‌ثباتی می‌کنم و اینقدر زود آسیب می‌بینم؟ چرا احساس خوشبختی و موفقیت نمی‌کنم؟ و بعد با همین فکرها از دنیا می‌رویم. اگر هنوز اینجا هستید. نفس می‌کشید و اینجا را می‌خوانید، امروز نعمتی از سوی خداوند برای شماست که بیدار شوید! بیدار شوید و کنترل سرنوشتتان را به دست گیرید، و با چیزهایی که بر آن تمرکز می‌کنید و اجازه می‌دهید وارد زندگیتان شوند شروع کنید. 

راهنمای ساده برای پاکسازی درونی
یک راه برای پاکسازی به‌هم ریختگی فضای درونی‌مان حفاظ گذاشتن برای حیاط ذهنمان است؛ اینکه از چیزهایی که وارد ذهنمان می‌شود آگاه باشیم، با کلمات، افکار و توجه‌مان شروع کنیم. ممکن است از این آگاه نباشیم اما انرژی زیادی را صرف غیبت کردن، بدگویی درمورد دیگران، قضاوت کردن مردم، پیدا کردن اشتباهات آنها و غرق شدن در افکار منفی مثل حسادت، گناه یا ترس و بهانه آوردن برای پوشاندن احساس واقعی‌مان می‌کنیم. 
شاید همه اینها به نظرتان کمی اغراق‌آمیز بیاید اما اگر واقعاً مراقب خودمان، افکار و کلماتمان باشیم، متوجه خواهیم شد که هر روز در نقطه‌ای، حتی ناآگاهانه، خیلی از این احساسات را داریم. خیلی‌وقت‌ها این تخطی بسیار ظریف است مثل یک قضاوت منفی درمورد گارسن یک رستوران یا خسته‌شدن از یک مشتری تلفنی و بدگویی درمورد او و یا گفتن یک دروغ کوچک برای بهانه آوردن به جای نه گفتن. این نیست که با داشتن این احساسات یا گفتن این کلمات به آدم‌های بدی تبدیل می‌شویم. یعنی این چیزها زباله هایی بی‌فایده هستند که فضای درونی ما را اشغال می‌کنند و به درد سلامت درونی‌مان نمی‌خورند. 

برای پاکسازی درونی خود این چهار قانون را رعایت کنید:
۱. چیزی که واقعاً منظورتان است بگویید. به چیزی که می‌گویید واقعاً اعتقاد داشته باشید.
۲. چیزی را به کسی نگویید مگراینکه بتوانید آن را به همه بگویید.
۳. چیزی را که نمی‌توانید بیرون بگویید، درون نگویید.
۴. چیزی نگویید مگر اینکه درست، مفید و بامحبت باشد.

 اینجا هر کدام از این موارد را با جزییات بیشتر بررسی می‌کنیم:
۴ قانون برای آرام کردن ذهن
۱. چیزی که واقعاً منظورتان است را بگویید. به چیزی که می‌گویید واقعاً اعتقاد داشته باشید. 
قسمت اول: چیزی که واقعاً منظورتان است را بگویید.
 آیا برای جلوگیری از برخورد کامل با یک موقعیت ناراحت‌کننده می‌فهمید که مشغول بهانه‌آوردن هستید؟ بعنوان مثال، دوستتان از شما می‌خواهد که در یک مهمانی شرکت کنید. واقعاً دوست ندارید به آنجا بروید اما بهانه می‌آورید که، «نمی‌توانم جور کنم بیام» یا «خیلی سرم شلوغه»، تا بتوانید به آرامی از چیزی یا کسی یا فعالیتی جلوگیری کنید. نمونه دیگر می‌تواند این باشد که کسی از شما می‌خواهد کاری برای او انجام دهید که شما خیلی به آن راغب نیستید، اما احساس گناه می‌کنید و نمی‌توانید به او نه بگویید، به همین دلیل از برخورد با آن فرد جلوگیری می‌کنید (تلفن‌ها یا ایمیل‌های او را جواب نمی‌دهید) یا بهانه‌ای می تراشید که حقیقت ندارد. دلیلش این نیست که نمی‌توانید کاری انجام دهید. واقعیت این است که تصمیم گرفته‌اید آن کار را انجام ندهید اما عمل بهانه آوردن یا اجتناب از آن، جنبشی در فضای درونیتان آغاز می‌کند که برای حفظ آن نیاز به انرژی دارید. به جای سکون و آرامش حالا خود را مشغول فکر کردن به این «دروغ» می‌کنید. وقتی می‌خواهید چیزی بگویید، تصمیمی آگاهانه بگیرید که حقیقت محض یا آنچه واقعاً منظورتان است را بگویید. حقیقت محض لازم نیست خشن یا ناراحت‌کننده باشد، می‌توانید این کار را با مهربانی اما قاطعانه انجام دهید. وقتی چیزی که می‌گویید حرف خودتان باشد، هیچکس نمی‌تواند آن را رد کند، حتی اگر آنچه می‌شنوند را دوست نداشته باشند؛ چون حقیقت را گفته‌اید و دقیقاً به آن اعتقاد داشته‌اید. 

قسمت دوم: به چیزی که می‌گویید واقعاً اعتقاد داشته باشید.
گاهی‌اوقات برای رد کردن مسئولیت از سرمان یا از سر عادت چیزی می‌گوییم که واقعاً به آن اعتقاد نداریم. بعنوان مثال، به والدین یا نزدیکانمان پشت تلفن می‌گوییم «دوستت دارم»، نه به این دلیل که واقعاً منظورمان این است، بلکه از سر عادت. این کلمات به طور خودکار از دهانمان خارج می‌شوند، طوریکه معنای واقعی خود را از دست می‌دهند. در مثالی دیگر می‌گوییم، «زود بهت زنگ می‌زنم»، یا «فردا بهت زنگ می‌زنم». یا به دوستی پیشنهاد کمک می‌دهیم اما چندان تمایلی برای انجام حرفمان نداریم و فقط به این دلیل به زبانش می‌آوریم که ساده بوده و باعث خوشحال شدن فرد مقابل می‌شود.
ممکن است تصور کنیم که این نظرات عادی بی‌ضرر هستند اما در عمق درونمان می‌دانیم که درست نیستند. اینها شروع دروغهای کوچک ما هستند و به مرور زمان به افکار گناه‌آلود تبدیل می‌شوند که حواس شما را از از این لحظه پرت می‌کنند. به خودتان متعهد شوید که به هر چه که به زبان می‌آورید واقعاً اعتقاد داشته باشید و وعده توخالی که قدرت یا قصد انجام آن را ندارید به کسی ندهید.

۲. چیزی را به کسی نگویید مگراینکه بتوانید آن را به همه بگویید.
چه قبول کنیم یا نه، بیشتر ما نوعی غیبت کردن را دوست داریم. همچنین خیلی سریع اشکالات دیگران را پیدا می‌کنیم و با دوستانمان درمورد آن حرف می‌زنیم. یا بیچارگی کسی را می‌فهمیم و دوست داریم به دیگران هم اطلاع دهیم. مطمئناً نمونه‌های زیادی از این را در زندگی خودتان داشته‌اید اما برای برای نمونه به یک مورد اشاره می‌کنیم: نسیم دچار مشکل احساسی شد و امروز در محل کار سر یکی از همکاران داد می‌زند و ما به محض اینکه به خانه می‌آییم موضوع را فوراً به همسرمان می‌گوییم.
نمونه دیگر اینکه علی از کار خود اخراج شده است و وقتی درمورد آن می‌شنویم چون از او خوشمان نمی‌آید حتی درموردش جوک هم درست می‌کنیم. در دو هر نمونه، نمی‌توانیم همان چیز را برای همه بازگو کنیم، مخصوصاً خود نسیم یا علی. و اگر واقعاً فضای درونیمان را موقع و بعد از گفتن این کلمات مشاهده می‌کردیم، ته دلمان احساس خوشحالی زیادی نمی‌کردیم. وقتی آگاهانه چنین گفتگویی را مشاهده می‌کنیم، یاد می‌گیریم که هیچ کاری برای غذا دادن به روحمان انجام نداده‌ایم، همه کاری که کردیم ایجاد انرژی منفی و تعارض درونی بوده است که فضای درونی ما را آلوده کرده است. به خودتان متعهد شوید که هیچ چیزی را به کسی نگویید مگراینکه بتوانید آن را به همه دنیا اعلام کنید. برای پراکنده نکردن انرژی منفی به خودتان متعهد شوید.

۳. چیزی را که نمی‌توانید بیرون بگویید، درون نگویید.
بیشتر ما منتقد خودمان هستیم. چون چیزهایی که به خودمان، در حریم شخصی ذهنمان می‌گوییم را نمی‌توانیم به دنیا اعلام کنیم، باور داریم که تنها کسانی هستیم که از این گفتگو‌های شخصی منفی، اعتمادبه‌نفس کم و اضطراب آسیب می‌بینیم. وقتی چیزی خوب پیش نمی‌رود، اولین کسی که مقصر می‌دانیم خودمان هستیم و اشتباهاتمان را نقد می‌کنیم. همه ما با خودمان حرف می‌زنیم اما زمانی مشکل ایجاد می‌شود که به این گفتگو با خود ایمان می‌آوریم، طوریکه باورهای اشتباهی درباره خودمان در ما شکل می‌گیرد. این باورهای اشتباه برای روحمان و سلامت آینده‌مان حیاتی می‌شود مگراینکه برای فراموش کردن این باورها کاری بکنیم.میگناir دفعه بعدی که این صدا را در سرتان شنیدید که «من احمقم» یا «من به اندازه کافی خوب نیستم» یا «من موفق نیستم» یا هر فکر منفی دیگری، بفهمید که این خودتان نیستید. می‌توانید با صدای بلند بگویید، «این من نیست. این درست نیست!» و این فکر را در سرتان پرورش دهید، «از امروز به بعد، من انتخاب می‌کنم که فراموشت کنم، چون دیگر در خدمت من نیستی. تو واقعی نیستی و از امروز به بعد از دست تو آزاد می‌شوم.» فرض اصلی در قانون سوم برای پاکسازی درون این است که هر فکری را که نمی‌توانید با صدای بلند برای بقیه (هر کسی) عنوان کنید، اصلاً به درون سرتان راه ندهید. فضای درونیتان را تمیز نگه دارید.
۴. چیزی نگویید مگر اینکه درست، مفید و توام با محبت باشد.
 بعضی‌ها اینقدر با خودشان حرف می‌زنند که به صورت حرف‌های پوچ از دهانشان بیرون می‌زند. به آدمهایی که در اتوبوس حرف می‌زنند یا دوست دارند در محل‌کار با حرف زدن، خودشان را سرگرم کنند، نگاه کنید. اگر تعداد حرف‌های به دردبخور و واقعاً جالب آنها را بشمارید، تعدادشان بسیار کم خواهد بود. اینها نه تنها موجب حواس‌پرتی اطرافیانشان می‌شود، مقدار بسیار زیادی انرژی برای حرف زدن از آن فرد می‌گیرد. آخرین باری که به مدت طولانی درمورد مسئله‌ای حرف زدید و خستگی که بعد از آن داشتید را به خاطر آورید. علاوه‌براین، هرچه چیزهایی که می‌گوییم بی‌فایده‌تر باشند، چیزهای بی‌فایده‌تری هم به ذهنمان برمی‌گردانیم. اما نگران نشوید، راه‌هایی برای خاموش کردن آن وجود دارد.
بعضی‌ها روزه سکوت را امتحان می‌کنند، روزهایی که در آن نه حرف می‌زنند، نه چیزی می‌خوانند و نه از کامپیوتر استفاده می‌کنند. و در پایان آن روز، حس آرامش و انرژی بی‌اندازه‌ای می‌کنند. مراقب چیزهایی که می‌گویید باشید و فقط چیزهایی بگویید که موارد زیر درمورد آن صدق کند:
آیا چیزی که می‌گویم…
 • به نظرم درست است؟ از ته قلبم برمی‌آید؟ 
• برای کمک کردن به یک فرد یا موقعیت خاص مفید است؟ 
• مهربانانه و بامحبت است؟ مثل تحسین یا پیشنهاد کمک؟ 

حرف‌های آخر: برای پاک کردن ذهن
 این مقاله از ۴ قانون ساده تشکیل شده است. اجرای این قوانین ممکن است در ابتدا برایتان دشوار باشد اما اگر آن را ۳ روز به طور منظم انجام دهید، بسیار ساده‌تر خواهد شد. آن را به ۷ روز گسترش دهید و بعد به ۲۱ روز. بعد از مدتی ببینید چطور دنیای بیرونتان تغییر می‌کند، چون دنیای درونیتان تغییر کرده است.
یک نکته دیگر: اجازه دهید قلبتان هدایتتان کند. به آن اعتماد کنید و به صدایش گوش دهید

اصول اولیه در مورد مشکلات روحی- روانی

بیماری روانی ممکن است هر کس را درگیر کند.
سن و سال، محدودیت، وضع اقتصادی، نژاد و مذهب یا رنگ پوست آدمی در آن اثر ندارد. به عنوان مثال باید بدانید سالانه افزون بر 54میلیون آمریکایی دچار یک یا چند اختلال روحی می‌شوند.
در سرتاسر سده گذشته، دانش پزشکی از نظر یاری‌رسانی به بشر در شناخت، درمان و از میان بردن علل بسیاری از امراض مشتمل بر بیماری‌های روحی به پیشرفت‌های شگرفی دست یافته است. 
در عین حال، هرچند پزشکان همچنان به گشودن برخی رمز و رازهای مغز سرگرم‌اند، ولی بسیاری از کارکردهای آن، معماگونه باقی ماند، حتی در مراکز پژوهشی معتبر هیچ‌کس از طرز کار عضو یادشده یا علت کاستی‌های آن اطلاع چندانی ندارد. به هرحال، پژوهشگران به این نتیجه رسیده‌اند که شاید بسیاری از بیماری‌های روانی، پیامد عدم تعادل شیمیایی مغز باشد.
امکان دارد این نابرابری‌ها ناشی از عوامل ارثی بوده یا بر اثر فشار روحی بی‌اندازه یا سوءمصرف موادمخدر پدید آید.

گاهی از یاد می‌بریم که مغز ما، همچون تمامی اندام‌های دیگرمان، در برابر امراض، آسیب‌پذیر است.
مبتلایان به بیماری‌های روحی غالبا چند گونه رفتار، همانند اندوه و زودآزاری بی‌اندازه و در موارد حادتر ممکن است وهم‌زدگی و گوشه‌گیری کامل را از خود بنمایانند. چنین افرادی به جای برخورداری از رحم، همدلی و محبوبیت، احتمالا گرفتار دشمنی، تبعیض و مشکلات شدیدتر می‌‌شوند.

متاسفانه وسایل ارتباط جمعی، مسوول بسیاری از برداشت‌های غلطی هستند که در مورد مبتلایان به امراض روانی برجا مانده است.
به‌ویژه روزنامه‌ها اغلب پیشینه بیماری روحی را در سوابق کسانی مورد تاکید قرار می‌دهند که به کنش‌های خشونت‌آمیز و رفتار ضداجتماعی دست می‌زنند و بیشتر اوقات برنامه‌های تلویزیونی در مورد بزهکاری‌هایی جنجال می‌آفرینند که بیماران روانی در انجام آنها نقش بسزایی داشته‌اند!

در بسیاری موارد بازیگران فکاهی (کمدی) ناتوانی‌های این گروه از بیماران را به تمسخر گرفته و ریشخندشان می‌کنند. 
اما به هرحال وسایل ارتباط گروهی به مدد قدرت آموزشی و نفوذ در افکار عمومی که دارا هستند، ما را در ریشه‌کنی این حالت امیدوار می‌کنند.
 

بیماری روانی چیست؟
مرض روحی به ناخوشی‌ای گفته می‌شود که در پندار، دریافت و رفتار آدمی آشفتگی پدید آورد. اگر این برهم خوردن حالت معمول، توان شخص در رویارویی با ضروریات و امور روزمره را به طرز چشمگیری گزند برساند، در این صورت وی، اعم از زن و مرد، باید فورا برای مداوای مناسب نزد متخصص بهداشت روانی برود. 
مراقبت‌ها و معالجه درست باعث می‌شود که بیمار بهبود یابد و فعالیت‌های عادی خویش را از سر بگیرد. تصور همگان بر این است که امراض روانی از علل زیستی ریشه می‌گیرند، درست مانند سرطان، مرض قند و بیماری‌های قلبی، اما شماری از اختلالات روحی بر اثر محیط و تجربه‌های انسان به‌وجود می‌آیند.

پنج گروه عمده بیماری روانی

اختلال‌های اضطرابی
این دسته از اختلال‌ها، شایع‌ترین امراض روانی را تشکیل می‌دهند. سه نوع آنها عبارتند از هراس‌ها، اختلال‌های وحشت و روان‌رنجوری‌های وسواسی فکری – عملی. افراد مبتلا به حالت هراس از شیئی یا وضعیت خاصی، بیمناک یا وحشت‌زده می‌شوند. اختلال‌های هراس، شامل احساس‌های شدید و ناگهانی دهشت بدون هیچ دلیل ظاهری است و نشانه‌هایش به حمله قلبی شبیه است. آنانی که در بند روان‌رنجوری وسواسی فکری – عملی اسیرند، می‌کوشند که با بازگویی واژه‌ها یا گروه‌ها (عبارات) یا پرداختن به رفتارهای تکراری و همیشگی نظیر دست‌شستن پیاپی با نگرانی خویشتن دست و پنجه نرم کنند. از سایر اختلال‌های اضطرابی، اختلال فشار روانی پس‌آسیبی (یا همان سندروم PTSD) و اختلال اضطراب فراگیر را می‌توان نام برد.
 

پریشان‌حالی

اختلال‌های خلقی شامل افسردگی و اختلال دوقطبی (یا شیدایی افسردگی) است. احتمال دارد نشانه‌ها دربرگیرنده تغییرات خلق و خوی از قبیل غمگینی یا شور و هیجان فراوان، آشفتگی‌های مربوط به خواب و تغذیه و دگرگونی‌هایی در میزان فعالیت و نیرو باشند. در این گونه اختلال‌ها، ممکن است خودکشی هم خطری به شمار آید.

روان‌گسیختگی

این فرم اختلال شدیدی است که در شیوه پندار، احساس و اعمال بشر اثر می‌گذارد. گمان می‌رود که روان‌گسیختگی به واسطه عدم تعادل موادشیمیایی در مغز صورت پذیرد و چند علامت همانند توهم، هذیان، عزلت‌گزینی، گفتارگسسته و استدلال ضعیف را از خود نشان می‌دهد.
زوال عقل (عقل فرسودگی)
این دسته از نابسامانی‌ها را امراضی چون زوال عقل پیری (آلزایمر) تشکیل می‌دهد که به فقدان کارکردهای ذهنی از آن جمله ضعف حافظه و کاهش مهارت‌های عقلی و بدنی می‌انجامد. 

اختلالات غذایی

بی‌اشتهایی عصبی و پراشتهایی روانی (جوع) از امراض خطرناک و بالقوه مرگبار، شمرده می‌شوند. کسانی که به اختلال‌هایی از این دست گرفتارند، از حیث غذاخوردن دلمشغول بوده و بیم از چاق‌شدن یا لاغرشدن نامعقول است. بی‌اشتهایی عصبی، گرسنگی‌کشیدن است و حال آنکه پراشتهایی روانی شامل پرخوری و پاکسازی مزاج (از طریق استفراغ عمدی یا سوءمصرف ملین‌ها) است. امکان دارد این حالت از ورزش زیاد هم پدید آید.

برداشت‌های نادرست متداول درباره امراض روانی

1- افسانه: «بچه‌ها و جوانان دچار مشکلات بهداشت روانی نمی‌شوند.»
حقیقت: تخمین زده شده است که افزون بر شش میلیون جوان در آمریکا از اختلال بهداشت روانی رنجورند که قدرت عمل آنان را در خانه، مدرسه یا در اجتماع شدیدا مختل می‌کند.
2- افسانه: «نیازمندان به مراقبت‌های روانی را باید در آسایشگاه روانی نگه ‌داشت.
حقیقت: امروزه به برکت پشتیبانی‌ها، برنامه‌ها یا داروهای مختلف، افراد مبتلا به این مشکلات در اجتماع زندگی پرباری دارند.
3- افسانه: «بیماران روانی خطرناکند.»
حقیقت: جمع کثیری از افراد دچار مشکل خشن نیستند. در مواردی که خشونت رخ می‌دهد، نوعا رخداد ناشی از همان دلایلی است که به عموم مردم مربوط می‌شود مانند در معرض خطر قرار گرفتن یا مصرف افراط‌آمیز موادمخدر.
4- افسانه: «اشخاص مبتلا به امراض روانی قادرند مشاغل پیش‌پا افتاده را برعهده بگیرند، ولی در خور شغل‌های واقعا مهم یا پرمسوولیت نیستند.»
حقیقت: بیماران مبتلا به این مشکلات چون افراد دیگر، با توجه به توانایی‌ها، تجربه‌ها و انگیزه خودشان استعداد دارند که در هر سطحی کار کنند.
بسیاری از افراد در این‌باره، نظرات اشتباه و زیانباری دارند. ممکن است حقایق و اطلاعات به تغییر اندیشه‌ها و کنش‌هایشان یاری کند.

یادآوری:

کسانی که با بیماری روانی درگیرند، دوستان و افراد خانواده‌شان همگی با چالش‌هایی روبه‌رو هستند.
به کسب حقایق نایل شوید.

همه را امیدوار کرده و به آنان احترام بگذارید

روان درمانی چیست و چگونه انجام می شود

اهداف روان درمانی عبارتند از:

- تغییرالگوهای آسیب زای رفتاری

- بهبود احساس ارزشمندی

- حل و فصل تعارض ها



روان درمانی به یاد گرفتن در مورد خودتان کمک می کند. در بعضی از موارد، شما یاد می گیرید که چگونه گذشته را درک کرده و با زمان حال تطبیق دهید. در موارد دیگر شما از آن دسته از پاسخ های تان که مشکلاتی را در زندگی شما ایجاد می کنند، آگاه شده و شیوه های تغییرآنها را یاد می گیرید.


چگونه یک درمانگر انتخاب کنم؟

درمانگرشما باید شخصی باشد که در حضور او احساس آرامش کنید. درمانگر ها شامل افراد زیر هستند:

روان پزشکان، روان شناسان، پرستاران و روان پزشکی، مددکاران اجتماعی و مشاوران آموزش دیده. بسیاری از مردم از اشخاصی که عقیده آنها را می پذیرند، اسامی درمانگران را به دست می آورند. این اشخاص عبارتند از:

- دوستان

- اعضای خانواده

- پزشکان


حتی با وجود کمک گرفتن ازدیگران هم، پیدا کردن یک درمانگر خوب امر بسیار شخصی می باشد. مراقب باشید درمانگران زیادی وجود دارند که صلاحیت کافی برای این کار ندارند. مطمئن باشید شخصی که شما به عنوان یک درمانگر انتخاب می کنید، حتماً دارای مجوزکارباشد و اعتبار کافی برای این امر داشته باشد.

ممکن است که شما قبل ازاین که یک درمانگر انتخاب کنید، با درمانگران زیادی صحبت کنید. هنگامی که با اولین درمانگر ملاقات می کنید، درباره مطالب زیر از او بپرسید:

- حق الزحمه

- نوع درمانی که او برای شما به کار می برد

- مجوز قانونی کار مخصوص درمانگران



به همان اندازه که شما مسائل شخصی خود را برای درمانگر بیان می کنید، انتظار دارید که به همان اندازه هم او در این رابطه با شما صحبت کند. به مسائل زیر با دقت توجه کنید:


- چگونه درمانگر با شما ارتباط برقرار می کند؟

- به چه نحوی شنونده سخنان شماست؟



درجه راحت بودن شما با درمانگر

داشتن مقداری احساس تنش و عصبیت در جلسه اول طبیعی است. اگر درمانگر دارای صفاتی می باشد که فکر می کنید آن صفات نخواهد گذاشت احساسات خود را به راحتی بیان کرده یا به درمانگرتان اعتماد کنید، بهترخواهد بود که درمانگر دیگری انتخاب نمایید.

دراولین جلسه به احساسات خود اعتماد کنید. ازاحساسات خود به عنوان یک راهنما جهت تصمیم گیری در مورد ادامه کار با آن درمانگر یا تغییراو استفاده کنید.

به محض پیدا کردن شخصی که در حضور او احساس آرامش می کنید، ضمن گشودن دریچه های ذهن خود، شرایط را برای اعتماد به درمانگر مهیا کنید. رک و صریح بودن در امر درمان، نکته ای بسیار مهم است.




ازچه نوع روان درمانی استفاده می شود؟

امروزه انواع بسیاری از درمان ها مورد استفاده قرار می گیرد. انواع درمان هایی که متداول تراست، عبارتند از:

*رفتاردرمانی شناختی: درمانگر به شناختن نگرش غیر واقعی تان نسبت به خود، دنیا و آینده کمک می کند. این درمان به شما در تشخیص روش های فکری نادرست کمک می کند. شما الگوهای رفتاری و فکری جدیدی پیدا خواهید کرد که شما را به سوی زندگی سالم تر رهنمون می شود.

*درمان متمرکز بر درمان جو (روان درمانی بی رهنمود):درمانگر به حرف های شما گوش می دهد و به شما در فهمیدن بهتراحساسات کمک می کند.

*روانکاوی: درمانگر با هدف کشف تجارب و احساسات نیمه آگاه و عمیق مربوط به دوران کودکی به شما گوش می دهد. شما معمولاً درمانگرتان را هر هفته چهار بار یا بیشتربرای چندین بار ملاقات کنید.

*روان درمانی پویشی: در این روش درمانگر بدون استفاده از روانکاوی رسمی، احساسات ناخود آگاه شما را به آگاهی آورده و آن را تعبیر و تفسیر می کند. این نوع درمان، اغلب متضمن این است که هر چه به ذهن تان می آید، بگویید. (تداعی آزاد)


پسیکودرام (نقش گذاری روانی):

از این نوع درمان برای بیان احساسات پنهان استفاده می شود. از شما خواسته می شود در نقش مردم مختلفی که در زندگی تان وجود دارند، بازی کنید و خود رابه جای آنان قراردهید. این روش هم می تواند به صورت گروهی انجام شود و هم به صورت دو نفره.


مشاوره زناشویی:

درمانگر زن و شوهر را به بهبودی روابط شان تشویق می کند و به آنها در فائق آمدن بر مشکلات زندگی شان کمک می کند. هر دو نفر (زن و شوهر) برای یاد گرفتن الگوهای رفتاری جدید تلاش می کنند. گاهی اوقات زوج، پیمان یا توافق نامه ای مبنی بر چگونگی تغییر رفتارشان می نویسند.


روان درمانی خانواده:

این شکل روان درمانی به جای توجه به تک تک اعضا، خانواده را به عنوان یک کل مورد توجه قرار می دهد. این روش بر این عقیده استواراست که شخص مشکل دار را جدای از محیط خانوادگی اش نمی توان شناخت. درمانگر بیان آزاد احساسات را بین افراد خانواده تشویق می کند. migna.ir روان درمانی خانواده اغلب برای خانواده هایی که دارای بچه هایی با مشکلات رفتاری هستند و نیز برای خانواده هایی که با سوء استفاده جنسی، بیماری های خطرناک و سایرحوادث آسیب زا مواجهند، مناسب می باشد